حسرت
حسرت
شعله ها به هم گره مي خورند
شاخه ها به هم تنه مي سودند
سايه ها چو دود به هم رفته
دست ها چو حلقه به هم بودند
هر که هر چه بود همه با هم
خوشه ها سرده به هم سرها
موج ها به هم شده در نجوا
من چو برگ زرد
دست باد سرد
در شب خزان زدگي هايم
از درخت خويش جدا بودم
در کنار من
شعله ها به هم گره مي خورند
شاخه ها به هم تنه مي سودند
+ نوشته شده در شنبه هفدهم دی ۱۳۹۰ ساعت 10:34 توسط سمیرا
|